- مشروب کردن ((~. کَ دَ))
- آب دادن
معنی مشروب کردن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آمیختن، آلوده کردن، گمراه کردن: ذهن او را مشوب کردند
برشمردن
گماشتن، گماردن
روفتن جایی را جاروب زدن جاروب کشیدن
خسته کردن، زخم بودن
بشمار آوردن بحساب در آوردن
اپخشاییدن زینیتن ز بهراندن بی بهره کردن محروم داشتن: ز سرو قد دلجویت مکن محروم چشمم را باین سرچشمه اش منشان که خوش آبی روان دارد. (حافظ)
گرم کردن، گرم مزاج کردن: و آتش لعل او به دی نه شگفت گر مزاج هوا کند محرور. (مسعود سعد)
ور انداختن، کهنه کردن فرسودن، ناپدید کردن کهنه کردن، فرسوده ساختن، ناپدید کردن
ترساندن شکوهاندن ترساندن خایف کردن
نم زدن تر کردن
انباشتن آگندن آکندن پر کردن پرکردن انباشتن
سر گرم کردن، به کار وا داشتن، باز داشتن بکاری سرگرم کردن بکار واداشتن، بازداشتن منصرف کردن (با از آید) : زد تیغ قهرو قاهری برگردن دیو و پری کورا ز عشق آن سری مشغول کردند از قضا. (دیوان کبیر)
می زدن باده نوشیدن
همپرسیدن سگالیدن سو باردن (از ریشه پهلوی) رای زدن پند جستن شور کردن رای زدن: و در این معنی با ایشان مشورت کرد و چند کس از کبار و عظام ایمه ماورا النهر قبول کردند که هر یک درین باب کتابی کنند
آکدار کردن دارای عیب نقص کردن عیب ناک کردن: (میتنی تاری که جاروبش کنند میکشی طرحی که معیوبش کنند) (پروین اعتصامی. 118)، به عیب نقص نسبت دادن
شکست دادن پیروز گشتن شکست دادن چیره شدن
فریب دادن، خود خواه کردن گول زدن فریفتن، متکبر کردن: (الا ای یوسف مصری، که کردت سلطنت - پدر را باز پرس آخر کجا شد مهر فرزندی ک) (حافظ. 307)
پخشیده کردن، جدا کردن جدا کردن، تحدید حدود کردن (ملک)
نزدیک کردن بهم پیوستن
مغلوب کردن
Deprive, Dispossess, Disqualify, Exclude, Relegate
Engross, Preoccupy
Appoint
Dampen, Moisten
privar, desapossar, desqualificar, excluir, relegar
encantar
conferir
absorver, preocupar
umedecer